او ، پاره ای ز پیکر عریان خاک بودخاک سپید نرمبا آن دو تپه ای که در آغوش آفتابمی سوخت گرم گرمبا آن دو رودخانه ی بازوجاری به سوی دره ی آزرمآن دره ای که سبزه ی نمناک انتهاشاز چشمه ای به سرخی لبخند رسته بودمن ، در غروب دره ی تنگش گریستم